محمدباقر سعیدی روشن، دانش آموخته و پژوهشگر حوزه علمیه قم، عضو هیأت علمی پژوهشکده حوزه و دانشگاه، مدرس دانشگاه اصول دین و موسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی(ره) است. از وی تاکنون 20 عنوان کتاب و مقالات متعددی در مجلات و نشریات تخصصی در حوزههای معرفت دینی به چاپ رسیده است. از مهمترین آثار ایشان، کتابهای «آشنایی با علوم قرآن» و «تحلیل وحی» میباشند.
یکی از موضوعات درخور اهمیت و از نقاط کلیدی در ارتباط با زبان و فهم قرآن، متدولوژی کشف زبان قرآن است. به عبارت دیگر، وقتی ما درصدد شناخت زبان قرآن که از مبانی فهم قرآن است، بر میآییم نخست باید پاسخ این مسأله برای ما معلوم باشد که چگونه و با کدام روش و بر چه اساسی میخواهیم زبان قرآن را بشناسیم، آیا با روش پیشینی در جستجوی زبان هستیم، یا با استمداد از خود متن میخواهیم مطالعه خویش را دنبال کنیم؟ آیا با روش تجربی و به گفته بعضی، پدیدارشناسی تاریخی و مطالعه پسینی و از طریق کارکردهای متن در حیات عینی جامعه، میتوان این هدف را دنبال نمود و یا به وسیله تلفیق این روشها به تناسب موضوعات گوناگون؟
با پذیرش وجود خدای عینی و کمال مطلق که آفریدگار جهان هستی و انسان است، در این مبنای عقلی نمیتوان مناقشه کرد که فلسفه ضرورت وحی و پیام هدایت نبوی، همان فلسفه پیدایش وجود انسان یعنی تکامل آگاهانه و اختیاری اوست.
بدین روی میتوان به صورت تئوریکال از طریق تأملات پیشینی عقلی در صفات و افعال خداوند، راهی به سوی شناخت چگونه بودن کلام خدا و زبان وحی گشود. وقتی پذیرفتیم قرآن سخن خداست بالطبع، این سخن انعکاسی از ویژگیهای گوینده است، هرچند مخاطب آن انسان است. از همین روست که استواری قرآن و تنزیه آن از تناقض و تهافت، به عنوان دلیل خدایی بودن قرآن برشمرده میشود «افلا یتدبرون القرآن ولو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً آیا در قرآن تدبر نمیکنند و اگر از سوی غیر خدا بود، در آن اختلاف بسیاری میشد» (نساء/82).
از سوی دیگر، همین موضوع را از طریق خود متن قرآن نیز میتوان پیگیری کرد. حضرت امام خمینی(ره) مینویسند: ما باید مقصود از تنزیل این کتاب را قطع نظر از جهات عقلی برهانی، از خود کتاب خدا اخذ کنیم، مصنف کتاب، مقصد خود را بهتر میداند... مصنف این کتاب، آن را کتاب هدایت خوانده (بقره/2)... این کتاب شریف، چنانچه خود بدان تصریح فرموده، کتاب هدایت و راهنمای سلوک انسانیت و مربی نفوس و شفای امراض قلبیه و نوربخش سیر الیالله است... مقصد قرآن، چنانچه خود آن صحیفه نورانیه میفرماید، هدایت به سبل سلامت است و اخراج از همه مراتب ظلمات به عالم نور، و هدایت به طریق مستقیم است.1
علامه طباطبایی(ره) نیز در تفسیر آیه مربوط به انحاء وحی، در سوره شوری آیه 51 مینویسد: وصف «علی حکیم» در ذیل آیه، به منزله تعلیل مضمون آیه است. خداوند متعال بدان لحاظ که از آفریدگان و نظام حاکم بر آنها برتر است، از این رو برتر از آن است که همانند گفتگوی میان خود انسانها با یکدیگر با ایشان تکلم نماید، از این رو راه وحی را برای راهنمایی آنان به سوی سعادت برگزیده است، زیرا هدایت هر نوعی از موجودات، به سعادت واقعی از شوءون خداوند متعال است؛ چنانکه فرموده است: «اعطی کلی شیء خلقه ثم هدی» (طه / 50) و نیز فرموده است: «وعلی الله قصد السبیل» (نحل/9). از آن جا که سعادت انسان در پرتو شعور و دانش تحقق مییابد، و عقل و اندیشه انسان با وجود [نارساییها] و خطاهایی که در آن رخ میدهد، برای رساندن انسان به سرمنزل سعادت وی کافی نیست؛ از این رو، خدای سبحان راه وحی نبوی را که خطابردار نیست برای هدایت انسان برگزید.2
ایشان نظیر همین بیان را در وصف «تنزیل من حکیم حمید» - که در ذیل آیه «لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه...» (فصلت / 42) آمده است - نیز میآورند.3
وقتی طراح و سازندهای، پروژهای را طرح و اجرا مینماید، قاعده عقلایی حکم میکند که از خود طراح و سازنده، سوال کنیم که هدف او از کارش چیست؟ و معنا ندارد که از دیگران پرسش کنیم، ولی از خود وی سوال نکنیم.
بنابراین، وقتی محرز است که معمار و آفریننده متن قرآن، خداوند است، عقلایی خواهد بود اگر در پی این باشیم که خداوند درباره هدف ارسال قرآن چه فرموده است؛ چه اینکه شناخت هدف قرآن، نقش قابل توجهی در معرفی زبان قرآن ایفا خواهد کرد. از همین روی، محقق فرزانه «شهید مطهری» با توجه به آیاتی که هدف قرآن را معرفی میکند، نتیجه میگیرد که زبان قرآن هم دارای بعد «معرفت بخش» و «تعلیمی» است و هم دارای جنبه «تعهد برانگیزی» و «تحول آفرینی»؛ معظمله مینویسد:
قرآن رسالت خود را بیرون بردن مردم از ظلمات و تاریکیها به نور معرفی کرده است: «الر کتاب انزلنا الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور... کتابی بر تو نازل کردیم که مردم را از تاریکی به روشنایی در آوری» (ابراهیم / 1)؛ «کتاب انزلنا الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب» (ص / 29).
قرآن، هم تعلیم و هم تزکیه را هدف خود قرار داده است؛ پس هم زبان تعلیم دارد، هم زبان تزکیه. یک وظیفه قرآن تعلیم دادن است، در این جهت، مخاطب قرآن، «عقل» انسان خواهد بود، و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن میگوید. اما جز این زبان، قرآن زبان دیگری نیز دارد که مخاطب آن عقل نیست، بلکه دل است واین زبان دوم، «احساس» نام دارد. آن که میخواهد با قرآن آشنا گردد و با آن انس بگیرد باید با هر دو زبان آشنایی داشته باشد و هر دو را در کنار هم مورد استفاده قرار دهد. تفکیک این دو از هم، مایه بروز خطا و اشتباه و سبب خسران و زیان خواهد بود.4
از جمله شیوههایی که میتوان در جهت کشف زبان قرآن از آن استمداد جست، آگاهی از ویژگیها و خصوصیات حاکم بر متن است. که قرآن ویژگیهای متعددی را برای خود برشمرده است. از جمله این که: قرآن راهنمای تمام مردم به سعادت (بقره/ 185)، کتاب روشنگر (یوسف / 1)، سخن سنگین الهی(مزمل / 5)، موعظه (یونس / 57)، بینه و نشانه روشن (انعام/ 157)، برهان (نسا/ 173)، بصیرت (جاثیه / 20)، آیت (آل عمران / 58)، حق (فاطر/ 31)، تردیدناپذیر (بقره / 2)، سخن نهایی (طارق/13)، مهیمن و چیره بر تمام کتب (مائده / 48)، کتاب فرازمند و کلام جاودانه خدا(فصلت/41-42) است. بیگمان این ویژگیها - که به تصریح خود قرآن برای این کتاب الهی برشمرده شده است - کمک بسیاری خواهد کرد تا گامی به سوی شناخت زبان قرآن برداریم.
وقتی قرآن راهنمای همه مردم است، یعنی قلمرو مخاطب خود را نوع انسان میداند و پیام خود را جهت دهنده سعادت و نیکبختی همه میداند، نه قشر و گروه و صنف خاص. از این رو زبان و سطح پیام آن باید برای همه قابل استفاده باشد.
قرآن در پرتو معارف الهی که با خود دارد روشن کننده راه دیگران است.5 از این رو نمیتوان حیرتآفرینی و ایجاد سردرگمی یا خاموشی را بر زبان قرآن بست. بلکه در عین روشنگر بودن و نورانیت، سخن سنگین و گرانبار الهی، مشتمل بر حقایق بلندی است؛ از این رو دریافت و فهم و عمل به آن،6 هریک مستدعی ظرفیتهایی مناسب، جانهایی مستعد و ارادههایی استوار است. بنابراین، قرآن در عین آن که از لحاظ وضوح و گویایی، حد نصاب هدایت را بر همگان ارزانی میدارد، ظرفیتی بیکران برای کمال جویان خستگیناپذیر دارد که میتواند آنان را به سوی کمالات لایتناهی پیش برد، بدین جهت زبانی سنگین و ژرف دارد.
وقتی قرآن بصیرتزا، موعظه، بینه و نشانه روشن و آیت و برهان پروردگار است، یعنی زبان استدلالی و اثربخشی دارد که عقل و اندیشه و قلب انسان را اقناع و آرام میکند، و معرفتبخشی آن منشأ بیداری اندیشهها و باروری ذهن و جان مخاطبان است، وقتی قرآن حق، تردیدناپذیر، بیتناقض و فصل الخطاب و سخن نهایی خداست، از هر گونه غبارآلودگی، ایهام، ابهام، آمیختگی به عرضیات تحمیلی مبراست و خود، معیار جدایی حق از باطل برای تمام کسانی است که در پی شناخت حقیقت هستند.7 بدین روی نمیتوان برداشت متهافت را بر آستان قرآن بست و همه را از نظر قرآن دانست.
در پرتو این واقعیت که قرآن بر تمام کتب پیشین اشراف و چیرگی دارد و مهیمن بر آنها و سخن فرازمند و جاودانه الهی است، نمیتوان همه راههای گوناگون، را حق دانست. بدین روی نسبتهای پلورالیستی به قرآن - که برخی به پیروی از فرهنگ پس از رنسانس غرب بر دامن قدسی این کتاب مانا میبندند - انحرافی است.
یکی از روشهایی که میتوان براساس آن زبان قرآن را مورد بازشناسی قرار داد، شناخت مخاطبهای قرآن است. این موضوع بسیار طبیعی است که اگر مخاطب متنی، طیفی خاص، چون عالمان، عارفان، فیلسوفان و یا ملت و نژاد خاص و یا قشر و صنف خاصی باشد، زبان آن متن و دعوت نیز متناسب با مخاطبهای موردنظر خواهد بود. اما اگر مکتبی قلمرو رسالت خود را نوع انسان - صرفنظر از خصوصیتهای عارضی وی - قرار داد، در این صورت زبان آن متن نیز باید متناسب با این طیف وسیع از مخاطبها باشد.
حال اگر از قرآن بپرسیم که مخاطبش کیست؟ و پیام خویش را متوجه چه کسانی میداند؟، آیا قرآن گروه و طبقه خاصی را مورد خطاب قرار میدهد یا خطاب خویش را متوجه همه انسانها میداند؟ بسیار روشن است که قرآن خود را راهنمای تمامی انسانها از هر رنگ و نژاد و موقعیت میداند و همه را به تعالی و درک حقیقت میخواند، و به شیوههای مختلف، گاه با مهر و نوازش و گاه با قهر و عتاب به سوی خدا دعوت میکند.
«هذا بیان للناس و هدی و موعظة للمتقین» (ال عمران / 138)،
«یا ایهاالناس قدجاءکم برهان من ربکم و انزلنا الیکم نوراً مبیناً. فاما الذین آمنوا بالله واعتصموا به فسیدخلهم فی رحمة منه و فضل ویهدیم الیه صراطاً مستقیماً» (نساء / 175-174).
«ای مردم! به راستی که نشانی از طرف پروردگار شما آمد و بر نوری روشن بر شما فرستادیم. پس آنان که به خدا ایمان آوردند و بر [کتاب الهی] دست آویختند، به زودی همه را در رحمت و بخشش خود وارد مینماید و آنان را در راه راست به سوی خویش رهنمون میشود.
«یا ایهاالناس قد جاءتکم موعظة من ربکم و شفاء لما فی الصدور و هدی و رحمة للمومنین» (یونس/57)، «ای مردم! به راستی پندی از سوی پروردگارتان برای شما آمده، درمان دردهای درون شما و هدایت و رحمت برای موءمنان است».
«ان هو الا ذکر للعالمین...» (ص / 87)، «این قرآن نیست مگر مایه بیداری همه جهانیان».
«یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم؟» (انفطار / 6) «ای انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟!».
دست آورد این نگرش قرآنی - نسبت به مخاطب فراگیر - آن خواهد بود که زبان قرآن باید تمامی سطوح معرفتی و معنوی مخاطبهای خود را - از هر رنگ و نژاد و طبقه - دربر گیرد.
نگرشی که قرآن از جهان هستی ارائه مینماید مبتنی بر واقعنگری و رئالیسم است. در این بینش، خدا واقعیت محض و اساس همه هستیهاست، و جهان امکان - با تمام مراتب طولی و عرضی - آفریده خداوند یکتاست.
در چشمانداز قرآن نسبت به جهان هستی، عالم منحصر به موجودات محسوس نبوده، به دو نوع «عالم شهادت» و «جهان غیب» تقسیم میگردد. جهان مشهود، نسبت به عالم ورای خود (یعنی جهان غیرمحسوس)، بسیار محدودتر است، و بدین گونه، افقی فوقالعاده وسیع را در پیش روی انسان میگشاید. «الذین یومنون بالغیب» (بقره / 3).
قرآن نظام موجود جهان را یک نظام هدف دار، موزون و خوشبینانه میداند که ارتباط «از اویی» و «به سوی اویی» با خدا دارد. در این منظر، انسان چون مسافری است که مقصد و هدف ویژهای را دنبال میکند، در عین این که خود همراه با تمامی کاروان هستی در حال حرکت و پویش است:
«یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه (انشقاق / 6) ای انسان! به راستی که تو با تلاش مشقت بار به سوی پرروردگارت به پیش میروی، پس او را ملاقات خواهی کرد».
از این رو در پرتو مجموع فرهنگی و بینشی که قرآن بر فضای فکر و فرهنگ بشر ارائه میکند، مفاهیم زبان شناختی نوینی از غیب و شهادت، خدا، فرشتگان، عرش، کرسی، لوح و قلم، وحی، اعجاز، بهشت، جهنم، برزخ، توحید، شرک، ایمان، کفر، نفاق، تقوا، توکل، توبه، شفاعت، نماز، روزه، جهان و مانند اینها را پدید میآورد، که بخشی از آن مربوط به ماوراء طبیعت و ساحت غیرمحسوس و یا انتزاعی و تجریدی است (افقهای گوناگونی که همه در یک سطح و یک ساحت نگریسته نمیشود).
در پرتو مطالب گذشته معلوم شد که یکی از روشهای کشف زبان قرآن، مطالعه اهداف و ویژگیهای درون متنی، و دریافت زبان و چگونگی فهم آن از طریق گفتههای خود گوینده است، و این روش، بالطبع یک روش عقلایی است که از طریق گفتههای یک شخص، ویژگیهای سخن وی، زبان و چگونگی فهم سخن او پیگیری میشود.
منظر دیگر، ماهیت و جوهر متن قرآن را دست آوردی فرهنگی و دارای اوصاف بشری و زمینی میداند که محکوم تئوریهای زبانشناسی و هرمنوتیک بشری است.8 از این زاویه، تنها شیوه صحیح تعامل با قرآن، نگریستن از مدخل واقع و فرهنگ، و پرداختن به حقایق قرآن به شیوه تجربی و آمپریستی است. با این شیوه از تحلیل حقایق، میتوان به فهمی علمی از پدیده متن دست یافت. به عبارت دیگر شیوه شناخت قرآن به تمامی، شیوهای تجربی است، نه متافیزیکی و ایدهآلیستی.9 ضمن اینکه تحقیق به روش پیشینی را در مطالعه دین بیثمر میداند،10 و قائل است هر مفسری باید رأیی در باب زبان و متنی که به تفسیر آن دست میگشاید داشته باشد، و این رأی را نمیتوان از خود متن برگزید، چون مستلزم دور خواهد بود.11... همچنین این گرایش به شیوه استفهامانکاری میپرسد: چگونه میشود روش علمی یا فلسفی، مقتبس از دین باشد؟12
بسیار روشن است، که حقایق مندرج در قرآن، ناظر به واقعیتهای عینی حیات فردی و اجتماعی عصر انسانهای نزول است، لکن مفاد این سخن هرگز آن نیست که محتوا و مستوای هدایتمندانه قرآن متأثر از فرهنگ، باورها و ویژگیهای فکری - رفتاری مخاطبهای خود باشد. از سوی دیگر، صاحبان این نظریه روشن نکردهاند که مرادشان از این که «نگرش تجربی محض، تنها روش صحیح در فهم متن دینی است»، چیست؟ آیا همه مفاهیم مندرج در قرآن را میتوان در قالب روش تجربی تحلیل کرد؟ یا اگر قرآن موضوعاتی را مطرح کرده است که در قلمرو رهیافت تجربی جای نمیگیرند، باید آنها را در معرض نقد، تأویل و انکار قرار داد، یا از باب مماشات با باورهای نادرست قوم دانست و از محتوای خود خارج نمود؛ چنان که روش نویسنده محترم است! در حالی که قرآن از جمله خصوصیات پرهیزگاران را ایمان به غیب دانسته و جهان هستی را به دو قلمرو غیب و شهادت تقسیم مینماید. برای ما روشن نیست که نویسنده و همفکران وی چگونه میخواهند مفهوم غیب و مصادیق آن را به مطالعه تجربی بگذارند؟ از سوی دیگر، این پرسش مطرح است که مطابق این نظر، عقل بدیهی و برهانی چه نقش و کارکردی در ارتباط با فهم و کشف متن دینی دارد؟
همچنان که دیدگاه ممنوعیت اخذ روش از متن دینی به دلیل استلزام دور، موجه نمینماید. چه این که روش کشف زبان و چگونگی فهم کلام یک گوینده از طریق گفتههای خود وی و اهداف و خصوصیات آن، یک امر عقلایی است. گویا در این جا مغالطهای برای این نویسنده پیش آمده است و تفاوت اجمال و تفصیل که مبتنی بر قواعد عمومی محاوره و تفهیم و تفاهم عقلایی است، مبنای دور قرار گرفته است. اقتضای قوانین عمومی محاوره و تفهیم و تفاهم اجتماعی، آن است که وقتی گویندهای خردمند برای مخاطبهای خردمند سخن میگوید، سخنان وی به حسب وضع و استعمال، دارای مفادی است و آن مفاد، دارای اعتبار و حجیت است. اگر قانون وضع و دلالت سخن در مقام تخاطب، پذیرفته نباشد، هیچ گونه تفاهمی در میان آحاد جامعه صورت نخواهد پذیرفت. بنابراین وقتی شنونده از سخنان گوینده دریافت اجمالی پیدا میکند، این دریافت، او را گامی به پیش میبرد و از همین دریافت میتواند قرائن و سیاق کلام گوینده را جستجو کرده، شیوه تکلم او و سپس کشف مراد و مقصود او را پیگیری نماید.
البته بدیهی است که ما نقش و تأثیر روش تجربی را در شناخت زبان و فهم قرآن انکار نمیکنیم، لکن تمام سخن، بطلان انحصاری بودن این روش است.
مشابه دیدگاه قبلی، نظریه دیگری در این باره مطرح است که تحت عنوان پدیدارشناسی تاریخی بیان میگردد:
«پدیدارشناسی تاریخی دین که امروز تنها روش نسبتاً قابل قبول دینشناسی است، نشان میدهد که ذاتیات ادیان غیر از جنبههای عارضی آنهاست... و با نظر دقیق آنچه ذات ادیان توحیدی است فقط مسأله شنیدن پیام خداوند و اعتراف و شهادت به خداوندی خداوند و قرار گرفتن در روند یک فراروی دائمی از پدیدهها به امر متعال (سلوک توحیدی) است... اوامر، نواهی و مقررات [قرآن و سنت پیامبر[ در قلمرو امور عرضی دین اسلام قرار خواهند گرفت و هرگز به معنای قانون و برنامه دائمی نخواهد بود.»13
وی در موضعی دیگر همین مطلب را این گونه توضیح میدهد:
«پس از قبول این که بسیاری از احکام [قرآن و سنت پیامبر] تاریخی بودند و وسیله تحقق مقاصد و ارزشهای درجه اول و بالذات قرار میگرفتند، نوبت این پرسش است که در عصر حاضر چگونه میتوانیم مقاصد و ارزشهای درجه اول را - که ذاتیات رسالت و دعوت بودند - از مقاصد و ارزشهای درجه دوم و احکام آنها - که در کتاب و سنت آمده - تفکیک کنیم؟ به صراحت میگویم که این کار با مراجعه به خود آیات و احادیث میسر نیست، زیرا این کار از سنخ فهم محتوا و مضمون آیات و احادیث نمیباشد...14».
جای پرسش است که دلیل حقانیت پدیدارشناسی تاریخی چگونه بر نویسنده محترم ثابت شده است؟ و آیا این تنها روش مطالعه دین است؟
نویسنده تنها شنیدن پیام خدا و اعتراف به خداوند را ذات ادیان توحیدی گرفته و قرارگرفتن در روند یک فراروی دائمی از پدیدهها به امر متعال، (یعنی سلوک توحیدی) را شرح آن قرار داده است. ای کاش ایشان معلوم میکرد که مفاد سلوک توحیدی چیست؟ آیا سلوک توحیدی مورد نظر وی همان توحید قرآن است یا توحید تثلیثی مسیحی و به عبارت دیگر توحید پلورالیستی نیز در درون آن جای میگیرد؟ اگر توحید قرآن منظور است، تمام مراتب توحید قرآن، یعنی توحید ذات، خالقیت، ربوبیت - اعم از ربوبیت تکوینی و تشریعی و توحید الوهیت - مراد است که مفاد آن نفی هرگونه باور و پرستش غیر خداست؛ چه آن غیر خدا بتهای سنگی یا چوبی عصر جاهلیت باشد، و چه بتهای علم و ثروت و شهرت و تکنولوژی جدید که اندیشه و قلب بسیاری را مرعوب خود نموده است. اینها همه حد نصاب توحید قرآن است، که البته کمال توحید همچون توحید در توکل، خوف، رجاء و... نیز جای خود را دارد.
همین طور نویسنده ناگزیر است تصریح نماید که قضیه «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» (مائده / 44)، «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون» (مائده / 45)، «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک همالفاسقون» (مائده / 47) آیا از امور ذاتی است یا عرضی؟ راستی کدام دلیل ما را قانع میکند که به سهولت بگوییم اوامر، نواهی و مقررات و ضروریات دین صرفنظر از بطلان تقسیم مفاد دین به ذاتی و عرضی در قلمرو امور عرضی قرار میگیرد؟
حقیقت آن است که مشکل اساسی این دیدگاه، یک مشکل مبنایی است. از نقطهنظر این بینش، اساساً وحی و نبوت آن نیست که انسان برگزیدهای از سوی خداوند وحی و پیام هدایت الهی را به بشریت برساند، بلکه سخن خداوند، سخنی است که افق عالم درون انسان را میشکافد، و بنا به اثری که در شنونده میگذارد سخن خداوند میشود، خواه آن سخن از نبی شنیده شود، یا از انسان دیگری، و اگر اثر افق گشایی نداشته باشد سخن خداوند نیست. در داخل سنتهای ادیان وحیانی پیامبران، موءسسان سخنان خداوندی بودهاند. سخنی که مثلاً پیامبر اسلام شنیده و افق او از آن گشوده شده، وحی بوده است. اما برای دیگران چطور؟ آن سخن موقعی برای دیگران سخن خداوند میشود که برای اونیز اثر افقگشایی داشته باشد. نتیجه آن که اگر سخن افقگشا و حیرتزا نباشد محتوای این سخن در هر قالبی - امر یا نهی، وعده یا وعید - سخن خداوند نیست.15
در ارتباط با این مبنا، در مورد وحی تنها به ذکر چند نکته اکتفا مینماییم:
اول آن که مقال وحی و دین را به «تجربه دینی» کاهش میدهد، خواه نسبت به پیامبر و خواه نسبت به دیگران.
دوم آن که مطابق این دیدگاه، تفاوت تجربه پیامبر و دیگر انسانها (یعنی پیروان او) فقط در تقدیم و تأخیر زمانی تجربه است، وگرنه تمایز اساسی میان پیامبر و دیگران نیست، و وحی نیز خصوصیت ویژهای برای پیامبران به شمار نمیآید، زیرا همه صاحبان تجربه دینی، دارنده وحیاند. اما سوال این است که این سخن چگونه میتواند با اعتقاد به ختم وحی برای یک مسلمان مورد اذعان باشد؟
سوم آن که، براساس این نظر، وحی پیامبر اسلام یعنی قرآن، نسبت به مشرکان معاند چون ابولهب و ابوجهل و... که قرآن در وجود آنان اثر نگذاشت و افقگشایی نکرد، حقیقتاً وحی نبود، و نسبت به سلمان و ابوذر و موءمنان چون اثرگذار بود حقیقتاً وحی بود، یعنی قرآن هم واقعاً وحی بود و هم واقعاً وحی نبود! این در حالی است که بیان قرآن برای همه مردم و راهنمای آنها است، اما موءمنان از نور آن بهره میبرند و دیگران خود را محروم میسازند.
چهارم آن که، از دستآوردهای این مقال آن است که سخنان همه راهبان، مرتاضان، قدیسان، در صورتی که اثر مثبت و تحول خوش وجودی بیافریند، عین وحی است. لکن آیا این سخن پذیرفتنی است؟
حاصل سخن آن که برابر آن چه گفته شد، راه عقلی و راه نقلی، و استفاده از مدلولات بین خود قرآن و نیز سنت محرز از معصوم(ع)، اساسیترین راهها و ابزارهای اجتهاد در این موضوعاند که از طریق آنها میتوان زبان قرآن و طریقه فهم آن را کشف نمود.
1 - آداب الصلاة، ص193، 203.
2 - المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص 74.
3 - المیزان فی تفسیر القران، ج17، ص398.
4 - آشنایی با قرآن، ج1 و 2، ص35 - 33.
5 - المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص74.
6 - همان، ج20، ص61.
7 - ر.ک: المیزان، ج20، ص261.
8 - ابوزید، نقدالخطاب الدینی، ص206؛ مفهوم النص، 24، 93، 95.
9 - ابوزید، مفهومالنص، ص23، 24.
10 - سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص35.
11 - سروش، عبدالکریم، مجله فراراه، شماره1، ص10.
12 - سروش، عبدالکریم، فربهتر از ایدئولوژی، ص58.
13 - مجتهد شبستری، محمد، نقدی بر قرائت رسمی از دین، ص105، 106.
14 - مجتهد شبستری، همان، ص269.
15 - مجتهد شبستری، همان، ص 328-323.